استاد ماهر (دکتر قلب من) [فصل دوم] P{➊➒}
جینهو رفت تست و داد
بغض گلوشون چنگ میزد ، باورش نمیشد باردار باشه اونم از کسی که اصلا دوسش نداشت و دشمن خونیش حساب میشد
..
سارا:خوب چشید؟؟
جینهو بیبی چک توی دستشو نشون سارا داد
سارا:ا..این که
جینهو نتونست بغضشو نگه داره سریع رفت توی اتاق
سارا:بیچاره
بادیگار اومد داخل:خانم؟؟
سارا:بله؟؟
ب:خریداتونو اوردم
سارا: ممنون ، هنوز خبری ازش نشده؟؟
ب:نه هنوز دنبالشون میگردیم انگار آب شدن رفتن تو زمین
سارا:اوکی ممنون میتونی بری
ب:چشم ، کاری داشتین صدام کنین
سارا:ممنون
.
.
تهیونگ یک ماه بود که بیهوش شده بود و اصلا حرکتی نمیکرد ، شوگا هیچ ایده ای برای بیماری اون نداشت حتی بهترین دکترهای بیمارستان نمیدونستن که چرا اون به هوش نمیاد حالت نباتی بود و نه رفته بود تو کما
توی یک اتاق خصوصی بستری شده بود ، جایی که هیچ کس اجازه ورود به بهشت رو نداشت ، فقط شوگا و اعضا و پرستار مخصوص تهیونگ میتونست وارد اون اتاق بشن، چون ممکن بود بهش صدمه بزنه و در خطر باشه
....
هیونجین:اون لعنتی ...
ب:قربان
هیو:برای چی دقت نکردین؟*داد*
هیونجین از عصبانیت یک ضربه زد به شکم بادیگارد جوری که اون افتاد روی زمین
بادیگارد: قربان دوست خودتون معرفیش کرده بود هیونجین: برای من دلیل نیار باید هر کسی که وارد گروه میشه دربارش تحقیق کنید این وظیفه توئه اما تو چیکار کردی؟
بادیگارد: ولی قربان ..
هیونجین: همین الان ساکت میشی یا یه تیر توی مغزت خالی کنم؟
بادیگارد خواست بلند بشه که هیونجین از عصبانیت تفنگش درآورد و یک تیر توی مغزش زد همون کاری رو که گفته بود انجام داد اون برخلاف گفته سارا خیلی بی رحم بود همین الانشم اون به هیچ کس خبر نداده بود که کجاست و حتی خبر نداشت که داره پدر میشه اما اون این رو میفهمه یا نه؟؟
.....
بغض گلوشون چنگ میزد ، باورش نمیشد باردار باشه اونم از کسی که اصلا دوسش نداشت و دشمن خونیش حساب میشد
..
سارا:خوب چشید؟؟
جینهو بیبی چک توی دستشو نشون سارا داد
سارا:ا..این که
جینهو نتونست بغضشو نگه داره سریع رفت توی اتاق
سارا:بیچاره
بادیگار اومد داخل:خانم؟؟
سارا:بله؟؟
ب:خریداتونو اوردم
سارا: ممنون ، هنوز خبری ازش نشده؟؟
ب:نه هنوز دنبالشون میگردیم انگار آب شدن رفتن تو زمین
سارا:اوکی ممنون میتونی بری
ب:چشم ، کاری داشتین صدام کنین
سارا:ممنون
.
.
تهیونگ یک ماه بود که بیهوش شده بود و اصلا حرکتی نمیکرد ، شوگا هیچ ایده ای برای بیماری اون نداشت حتی بهترین دکترهای بیمارستان نمیدونستن که چرا اون به هوش نمیاد حالت نباتی بود و نه رفته بود تو کما
توی یک اتاق خصوصی بستری شده بود ، جایی که هیچ کس اجازه ورود به بهشت رو نداشت ، فقط شوگا و اعضا و پرستار مخصوص تهیونگ میتونست وارد اون اتاق بشن، چون ممکن بود بهش صدمه بزنه و در خطر باشه
....
هیونجین:اون لعنتی ...
ب:قربان
هیو:برای چی دقت نکردین؟*داد*
هیونجین از عصبانیت یک ضربه زد به شکم بادیگارد جوری که اون افتاد روی زمین
بادیگارد: قربان دوست خودتون معرفیش کرده بود هیونجین: برای من دلیل نیار باید هر کسی که وارد گروه میشه دربارش تحقیق کنید این وظیفه توئه اما تو چیکار کردی؟
بادیگارد: ولی قربان ..
هیونجین: همین الان ساکت میشی یا یه تیر توی مغزت خالی کنم؟
بادیگارد خواست بلند بشه که هیونجین از عصبانیت تفنگش درآورد و یک تیر توی مغزش زد همون کاری رو که گفته بود انجام داد اون برخلاف گفته سارا خیلی بی رحم بود همین الانشم اون به هیچ کس خبر نداده بود که کجاست و حتی خبر نداشت که داره پدر میشه اما اون این رو میفهمه یا نه؟؟
.....
۴۳.۲k
۱۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.